امـــروز منــ !!!
میخوام امروز اینجا خودم رو یه خرده خالی کرده از بس خسته شدیم امروز
از بچگی از انتظار بدم میومد مخصوصا اینکه تو اون لحظات گهربار انتظار فقط با سوئیچ ماشین بازی کنی و با موبایلت ور بریو هی صفحشو ثانیه به ثانیه نگاه کنی.
امروز رفتیم به دو جای بسیار بسیار خوب که احتمالا اکثر آدما گذرشون به اونجاها میفته.
مکان اول:کلانتریه... رفتم میگم آقای فلانی سلام و خسته نباشید من واسه تهیه یه گزارش اومدم خدمتتون میگه ببخشید من الان باید برم یه جلسه ای که فقط یه ربع طول میکشه میگم بفرماییدمن منتظرتون میمونم. نگو منظور ایشون از یه ربع ، دو ساعت و ربع بوده...
ای خدا چی میشد اونایی رو که مردم همیشه کارشون گیر اوناست رو میفرستادی یه بار دیگه دبستان تا معلم دوم دبستان دوباره ساعت رو بهشون یاد بده که بدونن یه ربع میشه 15 دقیقه نه 135 دقیقه...!!!
حالا از اونجا اومدم بیرون رفتم دادگستری ...باز میبینم دارم انتظار میکشم بسی!!! یهو چشم مبارک افتاد به یه کمدی که روش زده بود« لطفا بعد از مطالعه کتاب ها و مجلات آن را در جایگاه خود قرار دهید».منم خوشحال و شاد که بازم اینجا یه درجه از اون کلانتری بالاتره و میدونن مردم با فرهنگی تو شهرمون زندگی میکنن و واسه اینکه لحظات انتظارشون پشت در این اتاق ها همین جوری الکی الکی تلف نشه این قفسه رو گذاشتن.رفتم سمت اون قفسه تا رسیدم جلوش ، مات و مبهوت موندم قفسه خالی بود.....حیف که نمیذارن تو این جور جاها دوربین و موبایل برد وگرنه یه عکس میگرفتم و میذاشتم.
البته بعد از اون وقتی رفتم تو اتاق و کارم جور شد گفتم آقای محترم: یا این قفسه رو بردارین یا اینکه یه کتابی ، مجله ای ،روزنامه ای ،کاغذی ، چیزی توش بذارین ملت با دیدنش ذوق کنن نه اینکه بخوره تو ذوقشون مثل من!!!
پ .ن: امروز اولین روزی بود که گفتم خدایــــــــا کاش رمضون تموم میشد ولی الان پشیمون شدم از زدن این حرفم...
پ.ن:احتمالا فردا بعد نماز عید میــــرم به وطن مادری...سورکــــــــاز این بابت خرسندیم...
عیـــــــــــد همگی مبارک