زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

روزمرگی هام!!(نه ماهگی)

1395/2/14 12:57
نویسنده : miss.azar
200 بازدید
اشتراک گذاری

بانوی زیبای من

خیلی وقته نتونستم برات بنویسم. یکی از دلایلش وجود همین تکنولوژی های تلگرام و اینستا و... هستش! تا فرصتی گیر میارم میرم سراغ گوشم البته بیشتر کارام توی گوشی هم مربوط به خودته همش تغذیه کودک،تربیت کودکو...

دو روز پیش شما نه ماهگیتو پشت سر گذاشتی و وارد ده ماهگی دی،نه ماهی که به سرعت برق وباد گذشت الان که به روزای اول تولدت فکر میکنم میبینم که واقعا شاید دو ماه اول خیلی سخت بود ولی بعدش دیگه خودش پیش رفت و من نفهمیدم.

وقتی بردمت درمونگاه بهم گفتن بذارمت رو ترازو تا قد و وزنت رو بگیرن،وزنت 7800 بود البته میدونستم به خاطر عفونت ادراری و بعد از اون ویروسی که گرفتی و بعد از سرماخوردگیت که تازه چند روزی بود بهتر شده بودی نمیبایست انچنان وزنی رو اضافه کرده باشی ولی در عین حال وزنت قابل قبول بود. ولی وقتی قدت رو گرفت گفت نمودار ثابت شده!حالا من هرچی بگم تو این مورد قد احتملا ژنتیک دخالتش بیشتره قبولدار نمیشه با اینکه قطره آد و شربت زینک رو مرتب بهت میدم و توی سوپ و ابگوشتت هم همیشه جوانه ها رو میریزم ولی خوب راضی نبودن از قد دخترمون.قراره دو هفته دیگه برم تا دکتر ببینه!!!! منم دارم سعی میکنم نسبت به این موضوع حساس نشم ولی خوب مادر هر کاری هم بکنه نمیتونه بی تفاوت بشینه!

این روزا برای غذا خوردن دیگه یه جا نمیشینی تا دو تا قاشق میخوری سریع تغییر حالت میدی به چهار دست و پا و اونوقت گازشو میگیری که بری!! منم نمیخام مجبورت کنم به خوردن ولی ذاتم نمیذاره!!البته اینو قبول دارم که مامان فاطمه میگه جنب و جوشت زیاده واقعا هم همینطوره!! بیشتر از اینکه بخوام تو رو تپلی و قد بلند کنم دلم میخواد سالم باشی همیشه وبرا همین زیاد به حرفای این کارمندان بهداشت توجه نمیکنم.

خوب از شیطونیات بگم دخترکم:

+الان شاید یه ماه بیشتره که دستتو میگیری به جایی و بلند میشی،مبل،دیوار ،در ،کنار گلخونه خونه مامان فاطمه اینا جاهاییه که عاشقشی. البته دیروز ازت یه فیلم گرفتم که تقلا میکردی و پاتو بالا میاوردی تا بری تو گلخونه:))

+عاشق اینی که بری کنار یه در بشینی و هی اونو باز و بسته کنی تا وقتی کامل بسته شد بشینی پشت در و با دستات محکم به در بزنی و از خودت اون صداها و جیغای همیشگی رو دربیاری!

+توپ رو الان کاملا میشناسی بهت بگیم توپ کو؟سریع میری دنبالش!

+تا میگم کلاغ پر بازی کنیم سریع انگشت اشارت رو میذاری رو زمین!

+خنده هات که هر روز شیرینتر و ناز تر بشه وقتی میخندی همه چیو فراموش میکنم و عاشق خنده هات میشم.

+بای بای کردن رو کاملا یاد گرفتی البته بیش از یه ماهه اینکارو بلدی.

+تا موبایل میبینی یا یچیزی شبیه تلفن و موبایل مثلا جارو دستی سریع برمیداری و میذاری کنار گوشت!(البته من و بابایی قرار گذاشتیم در حضور شماگوشی به دست نباشیم و اگه اینکارو کردیم 5 تومن بندازیم تو قلک شما و 5 تومن بدیم به طرف مقابل.)

+وقتی تو نینی میخوابونیمت اگه یه توپ رو بهت بدیم اول میذاری زیرپات بعد کم کم خودت میاری بالا و دستت میگیری و دوباره از نو این کارو انجام میدی.

+تو نعنی هم که الان دو سه روزه میغلتی و میتونی بیای بیرون!!این کار تو خونواده بابایی سابقه نداشته.باید پارچه نعنیت رو گودتر کنیم.

+دست دست کردن هم جز کارای روتین شده تا میگیم دست دست سریع دست میزنی.قربون این دست زدنات بشم که صدا هم داره:*

و اما حرف زدنات:

"بابا "رو کاملا بلدی بگیو حتی صدای بابا رو از دور میفهمی وقتی میگه یالله از بیرون سریع میری سمت صداش

"دده" رو هم بلدی ولی نمیدونم به چی میگی!!

"به به" وقتی داری یچیز خوشمزه میخوره اول چند تا به به میگی و بعدش شروع میکنی به مچ مچ کردن که یعنی خوشمزس.

"آبا" دیروز این کلمه رو میگفتی و من و بابا بعد یکم فکر کردن وقتی بهت آب دادیم آروم شدی.باید امتحان کنم بببینم واقعا منظورت آبه!!

"اوما"بله در اینجا منظورت منم!البته زیاد نمیگی وقتی داری گریه میکنی یا بهم نیاز داری میگی!

چند شب پیش تو ماشین بودیم و بابایی هی میگفت :ماما!!و شما هی میگفتی"بابا"

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)