زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

اولین رمضان بی تو...

1391/5/20 0:14
نویسنده : miss.azar
14 بازدید
اشتراک گذاری
سلام بابا جون.

میخوام یه خاطره رو برات یادآوری کنم.سالشو یادم نیست دوم راهنمایی بودم و ماه رمضون بود.

اومدم خونه گفتم بابای یکی از بچه ها قراره فردا شب مدرسه افطاری بدن فرداش که رفتم مدرسه مدیر صدام زد بهم گفت به بابات بگو واسه آخرهفته برنامه جوره.وقتی اومدم خونه بهت گفتم. تو خونه بود که فهمیدم برنامه آخر هفته مراسم افطاریه تو مدرسه که بانی اون بابای منه. همون سال بود که تازه فهمیدم بابام کیه....

همون سالای راهنمایی بود هر وقت میرفتم مسابقه یا امتحان داشتم میگفتم :بابا میگن پدر واسه بچش هر چی دعا کنه مستجاب میشه میگفتم واسم دعا کن اول بشم.اصلا انگار نه انگار میگفتی ایشالله خوب میشی یه بار نگفتی ایشالله اول بشی...ولی من هر بار اول میشدم.

الان هر چی حساب میکنم دو سال نشده بود که دیگه...

شب قدر پارسال رو یادته؟شب بیست و یکم من موندم تو خونه کنارت.من و تو کنارهم احیا داشتیم اما امسال چی؟نیستی دیگه من کنارت تو خونه بمونم.باید بیام سرخاکت تا کنار هم احیا بداریم و قران رو سر بذاریم.امشب عجیب هواتو کردم به خدا زود بود...خیلی زود.


پ.ن:اولین شبای قدر بی تو...

پ.ن:خدایــــــــا شکرتـــــــــــ...


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)