زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

خرابی بلاگفا و اتفاقات اخیر...

1394/5/8 15:47
نویسنده : miss.azar
58 بازدید
اشتراک گذاری
دختر گلی مامان:*


سوم تیرماه 94

سلام دختر گل مامان. خیلی وقته که میخوام برات بنویسم اما نه فرصتش هست و نه حالش.شرمندتم دخترم.بلاگفا هم مدتی شده که هنگ کرده و نمیشه توش مطلب گذاشت.اصلا یادم نمیاد اخرین باری که برات نوشتم کی بودش؟ ولی خوب میخوام یه سری اتفاقات مهم رو برات بگم.

تقریبا هفته پیش امتحانای مامان جونت تموم شد و بابایی اومد اصفهان دنبال مامانی.یه دو شبی رو اونجا موندیم تا دیگه اخرین کارامونو انجام بدیم. و من همه وسایلم رو جمع کردم. پنج شنبه هفته پیش تصمیم گرفتم یه سری از وسایلت رو که مونده رو برم اصفهان بخرم صبحی همراه بابایی رفتیم بیرون ولی خیلی خسته شدیم حدود دو ساعت طول کشید تا بتونیم خیابون فلسطین رو پیدا کنیم و بعدش ماشین رو پارک کنیم و بریم سراغ مغازه ها.از این مغازه به اون مغازه!! اولش فقط قیمت میپرسیدم و میومدم بیرون ولی وقتی دیدم هم خودم هم بابایی داریم خسته میشیم دیگه گفتم از همین مغازه خرید میکنیم.

لحاف تشک دم دستیت،حوله و یه دست لباس سایز 1 که خیلی ازش خوشم اومد با پستونک نوزادیت و یه شامپو ویه صابون به همراه یه کتابچه ای که قراره خاطراتت رو توش بنویسیم.

روز بعدش هم چون بابایی میخواست روزه بگیره دیگه صبح ساعت ده از اصفهان زدیم بیرون تا قبل از اذون ظهر خونه باشیم.

دستام هنوز وقتی از خواب بیدار بشم درد میگیره نمیدونم از اعصابشه،یه وقتایی که حواسم نباشه و بخوام یهویی کاری رو انجام بدم درد شدیدی میگیره تو دستام و قفل میکنم ولی دخترم من همه این دردا رو به خاطر وجود تو تحمل میکنم.

پریروز هم نمیدونم چی شده بود که یهویی تو خواب پهلوی چپم درد گرفت و اصلا نمیتونستم تکون بخورم این درد پهلو روز بعدش هم سه چهار باری تکرار شد.نمیدونم یا پهلوم سرد شده بود واقعا یا اینکه یه چیزی خورده بودم که سردیم کرده بود ولی بالاخره این درد فقط همون روز بود و روزای بعد خیلی کم شد که دیگه تکرار نشد.

الان دارم خودمو اماده میکنم واسه هر دو نوع زایمان هم طبیعی هم سزارین!!! نمیدونم از درد هر دوش میترسم ولی خوب تحمل میکنم مثل بقیه افراد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)