زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

دختر مردادی من:*

1394/5/3 11:20
نویسنده : miss.azar
71 بازدید
اشتراک گذاری
روزها داره همینجوری میگذره و من منتظرتم...


فک نمیکردم که تحمل این روزای پایانی اینقده برام سخت باشه. واقعا موندم که تو خونه چیکار کنم تا حوصلم سر نره ولی بارم اصلا روزا واسم نمیگذره.از طرفی هم اصلا دلم نمیاد که خانم خوشکلم بیاد بیرون.اخه تو فقط تو این 9 ماه مال منی،همه جا با من بودی،با هم دیگه ویارا رو گذروندیم،با هم دیگه رفتیم دانشگاه و امتحان دادیم،با هم دیگه جهاز خریدیم،خرید عروسی کردیم،تو همه جا با من بودی!با همدیگه واسه دوری از بابایی گریه کردیم و همه این روزا رو با هم گذروندیم.الان اصلا دلم نمیاد تو رو بذارم تو دنیا،میدونم الان جات تنگه تو شکم مامانی و میخوای بیای بیرون ولی من با این دلتنگیم واسه قلمبه کردنات،با دلتنگیم برا سکسکه هات چیکار کنم مامانی؟

کاش میشد این حرکاتت رو یه جوری به خاطر میسپرد که همیشه همرام باشه و هر وقت که دلم خواست و تنگ شد حسش کنم.ولی خوب نمیشه دختر مامان...

چهارشنبه عصر آژانس گرفتیم و رفتیم خونه زندایی مامان،تا برا فرداش که میخوام برم دکتر زیاد اذیت نشم. دکتر رفتنمون هم بد نبود و زیاد اذیت نشدم ولی خوب نشستن تو ماشین برام سخت شده و خیلی سریع به مدت ده دقیقه بعد از اینکه نشستم کمردردم شروع میشه و نمیتونم و حتما باید تغییر وضعیت بدم. وقتی رفتیم پیش خانم دکتر اول که دراز کشیدم یه دستی رو شکم مامانی و روی دختر خانووووم کشید و گفت ماشاالله ماشاالله فک کنم میخواد رکورد بزنه،حدودا گفت حداقل 3500-3600 هستی.فدای ان دختر تپلوم بشم من!وزنم فقط نیم کیلو رفته بود بالا و همون 75 اینا بود و فشارم هم مناسب بود.فقط یه پماد گرفتم که دختری مامان وقتی اومد دچار عفونت چشم نشه:* بعدشم که قرار شد اگه خانومی تا 11 مرداد نیومد 12 مرداد برم بیمارستان و احتمالا واسه القا درد جاضر بشم.

بعد از اینکه از پیش خانم دکتر اومدیم رفتیم خونه زندایی و باباجون تقریبا نزدیکای غروب اومد و مامان جون رو سورپرایز کرد،واسه سالگرد عقدمون که یک مرداد بود از میبد کیک گرفته و اورده بود یزد و به همراه یه کادوی خوشکل که اونم یه گوشی نوکیا بود.اصلا از بابایی تو این موقعیت سخت مالی انتظار نداشتم.ولی خوب بابای توئه دیگه نمیتونه از این کارا نکنه.

الان که اینجا نشستم و دارم از تواینه به خودم نگاه میکنم شکم توپی خودم رو که میبینم خندم میگیره!خیلی باحال گرد و قلمبه شده:))

میخوام امروز بشینم یه لیست درست کنم ببینم چیا داری و چیا نداری؟!لباس که زیاد واست نگرفتم فقط سایز 0 و 1!!!که امیدوارم اندازت باشن اخه دختر خانوم من یه خورده زیادی تپلویه!

به قول بابایی از 21 تیر تا 1مرداد که دهه ازدواج بود و از 1 مرداد تا 12 مرداد هم دهه انتظاره!دهه انتظار تولد خانوووومی. مامان جونم من عجله ای واسه اومدنت ندااااااارم هر موقع که دلت خواست و وقتش بود پااااااشو بیا تو بغل خوووودم.فقط حواست به جای تنگت باشه ها.:*:*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)