زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

آخرین روزها...

1394/4/11 17:30
نویسنده : miss.azar
159 بازدید
اشتراک گذاری
نمیدونم تا کی بهم مهلت میدی که بیام و بنویسم...


یه حس خاصیه وقتی هنوز نمیدونی تا کی وقت داری و کی میتونی دختر گلت رو بغل کنی؟اصلا یهووویی ممکنه بیاد و شاید هم تا اخرین روزهایی که وقت داره همونجا بمونه و جا خوش کنه و باید به زور بیرونش بیارن؟دختر گلم تو چیکار میخوای بکنی؟

دیشب دومین سالگرد عقد مامانی  و بابا بود البته به ماه قمری!یادمه که میشد سه شنبه شب و بابایی منو برد تا اشکذر تا روزم رو باز کنم و برگشتیم رفتیم ارایشگاه و من تا بعد از غروب ارایشگاه بودم. بعدش هم رفتیم محضر،حیف که از لحظه بله گفتن مامانی شارژ دوربین تموم شد و از بله من سندی در دست نیست.اون روز اول مرداد میشد!!!

دیشب بابایی که اومد گفت همینجا خونه مامان فاطمه بخوابیم منم خوشحال و از خداخواسته قبول کردم.واسه سحری که استامبولی مرغ داشتیم و منم سالاد درست کردم تا همراش بخورن و تشنه نشن.خودمم سحر از خواب که بیدار شدم یه کوچولو خوردم ولی قبل از اینکه بیدار بشم یه درد عجیبی گرفت از کناره های پام به پایین.یهو به خودم گفتم واااای یعنی امروز میخوای بیای؟همش منتظر بودم اون درده دوباره تکرار بشه ولی نشد که نشد.صبح هم بعد از نماز خوابیدم تا ساعت 12 ظهر!!دارم الان خواب ذخیره میکنم واسه روزایی که تو می آیی و همه میگن دیگه نمیتونی بخوابی.ولی من نمیدونم چرا به دلم افتاده دختر خوب و آرومی رو خدا بهم داده!!

الان هم که رفتم یه دوش آب گرم گرفتم و لباسی که عکس نی نی روش داره رو پوشیدم.فک نکنم برم آتلیه ولی میخوام ازت عکس و فیلم بگیرم تا داشته باشم خانومی من!بابایی هم فعلا رفته سراغ کلاس تئاترش!بهش گفتم وقتی دخترم اومد دیگه نمیذارم تنهاش بذاری و همش نباشی.باید کنارش باشی که دلتنگت نشه مثل مامانی:))

امشب هم که افطار خونه مامان رباب هستیم و فک کنم بقیه هم باشن.

هنوز هم تو انتخاب بیمارستان دودلم دخترم.به نظرت تو کدومو بیشتر دوست داری؟مرتاض یا سیدالشهدا؟ حالا هر کدوم که باشه ان شالله تو به سلامتی میای تو بغلم. کم کم میخوام اتاق زایمان خودمو مهیا کنم و لباسات وبقیه چیزات رو هم بیارم و تا بتونم ازشون عکس بگیرم.

دخترم می بخشی که برات مثل بقیه اتاق درست نکردیم و خیلی چیزای دیگه رو نگرفتیم.ولی زینب من بدون که مامانی و بابایی هرگز برات تو زندگی کم نمیذارن و جوری بزرگت میکنیم که هیچ وقت کمبود چیزی رو حس نکنی دخترم.میخوام ازت یه شیرزن بسازم.

دووووووست دارم خانومی مامان:*:*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)