زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

اولین روز هفته 37

1394/4/10 18:42
نویسنده : miss.azar
44 بازدید
اشتراک گذاری
من که اخرش از این روزا و فته ها سر در نیاوردم...


امروز اگه اشتباه نکنم باید 37 هفته و 1 روزت باشه دخترم. تاریخی که سونو واسه زایمان زده دقیقا یه ماه دیگس!!

جالبه که من حالا حالاها واسه خودم وقت گذاشتم. نمیدونم اگه یهویی مثلا فردا دلت خواست که بیای فک کنم من شوک زده بشم نمیدونم چرا؟ الان که ماشاالله روزا حسابی تکون میخوری و یه وقتایی خودت رو انگار مچاله میکنی یه سمت شکمم. هر چی هم بهت میگم خانومی من ،دختر مامان درست کن خودتو.انگار نه انگار!اصلا یه طرف شکمم قلبمه میشه میاد بالا یه طرفش خالی خالی میمونه. دیگه برات بگم تا مامانی روزا واست قران میخونه بعد نماز تا صدای مامان رو میشنوی شروع میکنی به وول خوردن از اینور به اونور.تکون خوردنات خیلی حس زیباییه.من که عشق میکنم وقتی داری تو وجود مامانت جا به جا میشی.

یه وقتایی هم حالت سکسکه داری نمیدونم حالا واقعا داری سکسکه میکنی یا نه؟ولی سمت چپ شکمم متمایل به پایین همینجوری اهسته ضربه میزنی!

مامان فاطمه هم که هر روز بهم میگه شکمت قرمز شده و قراره امروز و فردا زایمان کنی و بچت رسیده است و اینا!ولی من دوست دارم تو تا جایی که میتونی تو شکم مامانی باشی تا خوب تقویت بشی و جون بگیری و هر وقت که موعدت شد اروم و اهسته بیای بیرون.

این روزای اخر نشستن طولانی یه جا اذیتم میکنه،خوابیدن به پهلو برام سخت شده و طاقت فرسا دلم میخواد کمرم رو بذارم رو زمین ولی میدونم اینجوری برا تو سخت میشه.اینا رو برات مینویسم دخترم نه اینکه بخونی و ناراحت بشی که چرا مادرت درد کشیده و سختی دیده.نه دخترم.واسه این مینویسم که میدونم تو هم خودت یه روزی مادر میشی تو هم خودت یه روزی همه این سختیا رو به جون میخری واسه اون کسی که تو دلته!!

الان هم مامان فاطمه و دایی منصور با هم رفتن بیرون تا واست تشک و بالشت و اینا سفارش بدن. منم یه بستنی مگنوم زدم به رگ تا بهت انرژی برسه:))

دووووست دارم دختر نازنینم:*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)