زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

شیر نخوردن خانوم کوچولو

1394/8/17 16:45
نویسنده : miss.azar
76 بازدید
اشتراک گذاری

دختری مامان فدات بشم که اینقده الان شیرین شدی،همش با اون خنده هات منو دیوونه خودت میکنی،دلم میخواد بغلت بگیرم و اونقدررررر فشااااااارت بدم تا آرووووم بشم.از بس که مامان عاشقته دخترم.

یه چند روزی میشد که خانومی مامان خوب شیر نمیخورد شاید در کل دو وعده رو خوب میخورد اونم تو شب و اول صبح.واسه همین گفتم شاید اتفاقی افتاده برات و تصمیم گرفتم ببرمت دکتر.البته اینو هم میدونم که یه کم شیر خودم به نسبت قبل کمتر شده چون استراحت کافی رو ندارم.بالاخره دیشب با مامان فاطمه و بابا میثم رفتیم بیمارستان.بابایی تو ماشین منتظر ما موند تا ما بریم و برگردیم.هوا که سرد بود و نم نم بارون هم میومد رفتیم داخل و یه ساعتی هم معطل موندیم تا نوبتمون بشه،من از این اقای دکتر شما خاطره خوشی ندارم البته اقای دکتر تقصیری نداره ها گلم،بیشتر به خاطر اینه که اون یه هفته اول تولدت رو به خاطر عفونت خونی که شما گرفتارش شدین تو بیمارستان بستری بودیم دلم یه جوری بود.

شما که قربونتون برم همش خوااااااب خواااااب بودین،البته یه کم از هوای گرم داخل بیمارستان به خود می پیچیدی که مامان فاطمه زود متوجه شد و پتوی شما رو زدیم کنار تا عرق نکنین.بعد از یه ساعت رفتیم داخل و اقای دکتر شما رو وزن کردن و به ما گفتن وزنش خوبه،گفتم چند کیلو؟گفتن نه کیلو و ششصد!!من هاج و واج مونده بودم شما تو دو ماهگی 4700 بودین یهووو شدین 9 کیلووو!دوباره از اقای دکتر پرسیدم که باز همون جواب رو داد گفتم اقای دکتر دخترم سه ماهشه!که بلههههه اقای دکتر گفت عععععه من خسته ام و چشام خوب ندید و رو ترازو زده 5600!!!هیچی بابت وزنت خیالم راحت شد.بعد از اون هم گوش و تنفس و گلوی شما معاینه شد و گفتن هیچ مشکلی نیست و شما صحیح و سالمید.فقط الان بازیگوش شدین نمیخاین خوب شیر بخورین.منم خیالم راحت شد و اومدیم بیرون.

الانم واسه اینکه شما بهتر شیر بخورین و شیرم بیشتر بشه تصمیم دارم که برم عرق رازیانه بخرم و شبی یه لیوان بخورم،دیگه اینکه بابا میثم دو روزی هست حالش خوب نیست و سرما خورده شما هم با اینکه خیلی بابایی تشریف دارین ولی من نمیذارم که برین بغل باباتون،حالا از دیروز تا حالا همینطور شما آقوووووون و بووووووو میگین برای ما،فدات بشم دخترم که اینقده بابا رو دوست داری.

از عادتایی هم که جدیدا داری میخوام برات بنویسم:

+کماکان بعد از خوردن شیر آروغ نمیزنین و مدتی بعدش با سکسکه های بلند منو راضی میکنی.

+ موقع خواب دستاتون همش بالاس و حتی اگه بیارمش پایین دوباره ناخوداگاه یا خوداگاه میرن بالا.بعضی وقتا هم دستا میرن زیر بالشت عین بابا میثم.

+خنده هات که سر جاشه و از یه ماهگی به بعد همه رو شارژ میکنی با اون خنده هات،اونم خنده های بلند بلند.

+دست و پاهای توانمندی داری،یه وقتایی به زور باید دستت رو بگیرم تا بتونم شیرت بدم یا همچین پاهاتو جمع میکنی و سفت میکنی که نمیشه پوشکت کرد.

+چند روزی هم هست که شبا وقتی از خواب پا میشم میبینم حرکت کردی و اومدی پایین در حدی که از تشکت پاهات به زمین رسیده!

+خوابیدن رو تو بیداری دوست نداری مگر اینکه برات شعر بخونم،کلا میخای ایستاده باشی تا همه جا رو ببینی اگه بخوابونمت نمیذاری کمرت رو زمین بمونه و هی به زور میخای کمرت رو بیاری بالا.

دیگه چیزی یادم نمیاد خوشگلم.اینو بدون مامان و بابا عاشق تو هستن و هر کاری رو برات انجام میدیم.محبت

پسندها (2)

نظرات (0)