زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

نوشتن...

اخ که چقد دلم تنگ شده واسه نوشتن... دلم تنگ شده واسه نوشتن،نوشتن همه چی،میترسم همه این روزای خوشی که گذروندم از یادم بره همه این سختی هایی که کشیده از یادم بره ولی نتونم بنویسم... امروز وقتی تقویمو ورق میزدم یادم نمیومد چه تاریخی رو رفته بودیم چادرملو،یادم نبود چه روزی بود ولی نشستم تو گوشیم به دنبال اون صدایی که ضبط کرده بودم میترسم به روزی این صدا هم دیگه نباشه میترسم که یه روزی همه چی واسه جفتمون روتین و تکراری بشه میترسم از روزی که من برات تکراری بشم و تو برا من... میترسم از اینکه همه اون روزای سختی رو که با هم پشت سر گذاشتیم و یادمون بره اونوقت دوتامون بی حوصله بشیم،دوتامون کم طاقت... میثمم فک کنم الان دیگه بایدخوابت برده باشه...
12 آذر 1392

for ever...

i am with you for ever میدونم که دوری من سخته برات میدونم که چه قولایی دادی عزیزم میدونم دوست داری به همه این قولات عمل کنی میدونم نمیخوای که کم بیاری عزیزم... اما میثمم،همه زندگی من،تو هم یه آدمی تو هم انسانی ،یه صبر و تحملی داری تا یه جایی میتونی طاقت بیاری من اومدم تو زندگیت تا همه اینا رو کم کنم اومدم تا بشم آرامش بخش تو اومدم تا با هم این مسیرو بریم اومدم تا تنها نباشی دیگه... نمیخوام که دوری من رفتن این راهو برات سخت کنه دوست ندارم دوری از من روت اثر بذاره میدونم که سخته تنهایی رفتن اما عزیز دلم من همیشه هستم باهات تا ابد:* پ.ن:دیگران عکس friend شون رو دوثانیه بعد از اشنایی قاب میکنن و background میکنن همه جا ما بعد از ...
9 آبان 1392

دوری...

:)) گر تماس لب من با لب تو شرعی نیست،از همین فاصله دور لبخند تورا می بوسم:*:* هی یادش بخیر... چه دورانی بود،شیرین و پر از ترس و لرز... حالا که شرعی شده بازم باید از همین فاصله دور تو رو ببوسم:*:* خیلی دلم میخواست الان کنارت بودم تا سرتو میذاشتی رو دستام و تو آغوش خودم میخوابیدی اینجوری جبران همه اون بیداری هات و نخوابیدنات میشد. ببخش عزیزم ...
5 آبان 1392

آهای فریاد..فریاد

              خرّم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد               آرزومند نگاری به نگاری برسد. این چند روزه همش دارم فریاد رو play میکنم،با خودم فک میکنم... میدونم بار دومیه که این آهنگو زیاد گوش میدم... آهان یادم اومد آذر پارسال بودش،قرار بود جمعه بیاد ولی یکشنبه اومد. شبش رو یادمه فقط و فقط این آهنگو گوش دادم الانم فقط و فقط دارم همینو گوش میدم. اون بار منصور میومد و این بار"میثمم"میاد اون بار یه ماهی بود نرفته بودم خونه و واسه تولدم میومد،اینبار دو هفته است که نرفتم و میثمم واسه اینکه دلمون تنگه برا هم،میاد. پارسال کجا و امسال کجا؟! آهای فریاد فریاد عزیزم داره میاد:)):*:* ...
14 مهر 1392

بغض

دیشب... دیشب وقتی داشتم باهات حرف میزدم بغض همه وجودمو گرفته بود،سعی میکردم بخندم تا نفهمی چه حالی دارم و چه بغضی تو گلومه،ولی تو بازم حالمو میدونستی،میگفتی خانومی چی شده؟! نمیدونم چی شده بود ولی فقط و فقط دلم آغوش گرم تو رو میخواست،نوازش و بوسه های تو رو... +فقط 3 روز دیگه مونده... ++این چند روز فقط دارم آهنگ عارف رو play میکنم با هر لفظش همه وجودم میلرزه:*:* +++دلتنگ تر از همیشه ام، تا اومدم ثبت رو بزنم اس دادی،میثمم دل به دل راه داره ها.... ممنونم خدا ممنونم به خاطر وجودش،به خاطر آرامشش ...
14 مهر 1392

دلتنگتم...

نمیدونم چی شده...:( ببخش عزیزم،ببخش... نمیدونم چی شده که دو شب نبودم پیشت و زودتر از تو خوابیدم:(( +دیروز تو دانشکده یکی ازم پرسید:اومدی اینجا دلت واسه شوهرت تنگ نمیشه؟بهش گفتم:نه... ولی فقط خودت میدونی که دلم پر میکشه برای لحظه بوسیدنت،برای در آغوش کشیدنت... میثمم:دلتنگتم دلتنگ... :*:* ...
11 مهر 1392

سورپرایز

کاش الان سه شنبه بود... دلم میخواد الان یه چند روز پیش بود و من یهویی میفهمیدم که دانشکده فردا(چهارشنبه) تعطیله و اونوقت با خودم کلنجار میرفتم که بیام یا نه... یهویی تصمیم بگیرم و وقتی به خودم بیام ببینم که اتوبوسم و خیره شدم به جاده... دارم کیلومترها رو تا اردکان میشمارم 105 75 55 35 15 .... دیگه تحمل نداشتم میخواستم زودتر برسم و خودمو بندازم تو بغلت... وقتی زنگ خونتون رو زدم و صداتو از پشت آیفون شنیدم دیگه حال خودمو نمیدونستم،تو حال خودم نبودم،تا اومدی درو باز کردی، جا خورده بودی و من اون لحظه حس کردم خوشبخت ترین ِ روی زمینم،توی آغوشت خوشبخت ترینم:)) +حاضر نیستم اون لحظه رو با تموم دنیا عوض کنم:*:* ...
6 مهر 1392

بهار عاشق شده من...

هر شب یاد یه خاطره از خودمون میفتم... اونم همه اون خاطراتی که یهو میان تو ذهنم و تمام هوش و حواسم رو میبرن اونوقته که هر چی صدام بزنن یا نیگام کنن هیچی نمیفهمم. امشب وقتی بهم گفتی عشق پاییزی من،منصوره پاییزی ام دلم لرزید باز درست مثل همون روزی که توی پارک با لرزش دلم بهت گفتم:نه! و این تو بودی که لرزش دلم رو حس کردی و نذاشتی تنها بمونم... یه دنیااااااااا ممنونم ازت! بهار عاشق شده من:*:* ...
31 شهريور 1392

[عنوان ندارد]

مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است وقتی دلم میگیره اولین چیزی که یادم میاد اون بعدازظهریه که من حرف خوابگاهو وسط کشیدم و یهو چشای تو پره اشک شد یاورت میشه اون موقع نمیدونستم چه جوری آرومت کنم چون خودمم آروم نبودم
30 شهريور 1392

سومین شب:((

خنده هات:))... تنها دلخوشی الانم اینه که حداقل لپ تاپت دست منه و میتونم عکس و فیلماتو ببینم هی نگاه کنم به لبخندات و منم همرات بخندم حتی اگه خنده تو عکس و فیلمت به خاطر من نبوده اما دوووووست دارم... +کم کم داره سخت میشه این دوری برام:((ولی قول دادم به خودم،به بابام و مهمتر از همه به تو ++شب سومیه که دور از آغوش توام و تا به حال سه شب جدایی نداشتیم و نتونستیم داشته باشیم... ...
30 شهريور 1392