نوشتن...
اخ که چقد دلم تنگ شده واسه نوشتن... دلم تنگ شده واسه نوشتن،نوشتن همه چی،میترسم همه این روزای خوشی که گذروندم از یادم بره همه این سختی هایی که کشیده از یادم بره ولی نتونم بنویسم... امروز وقتی تقویمو ورق میزدم یادم نمیومد چه تاریخی رو رفته بودیم چادرملو،یادم نبود چه روزی بود ولی نشستم تو گوشیم به دنبال اون صدایی که ضبط کرده بودم میترسم به روزی این صدا هم دیگه نباشه میترسم که یه روزی همه چی واسه جفتمون روتین و تکراری بشه میترسم از روزی که من برات تکراری بشم و تو برا من... میترسم از اینکه همه اون روزای سختی رو که با هم پشت سر گذاشتیم و یادمون بره اونوقت دوتامون بی حوصله بشیم،دوتامون کم طاقت... میثمم فک کنم الان دیگه بایدخوابت برده باشه...
نویسنده :
miss.azar
0:12