زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

[عنوان ندارد]

مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است هر چی دارم فکر میکنم یادم نمیاد که من بیشتر از یه شب ازت دور بودم ولی امشب دومین شبیه که من کنارت نیستم و این داره آزارم میده
29 شهريور 1392

اولین شب جدایی:((

امشب اولین شبیه که به مدت طولانی شاید 2 هفته ازت دورم:(( الان از خستگی راه و رانندگی تو خوابیدی ولی من تو فکر چه جوری خواب کردن خودمم بدون آغوش گرم تو... میخوام اون شال سورمه ایه رو بیارم کنار خودم تا آروم بشم و بتونم کم کم بخوابم... +از ماهم دور شدم اما ماه کامل تو آسمونه:)) ...
28 شهريور 1392

خودخواهی

خودخواهی... خودخواهی اینه که وقتی داری باهاش حرف میزنی یهو میبینی که با خیال راحت خوابیده و انگار نه انگار که تویی هم هستی. خودخواهی اینه که هر وقت دلت بخواد اون نباید بهت "نه" بگه حتی اگه ساعت شش و نیم صبح باشه. خودخواهی اینه که بدون توجه به میل و خواستش هر کاری میخوای بکنی ، شبا زودتر از اون بخوابی و برات مهم نباشه اون چه جوری خوابش میبره. خودخواهی اینه که وقتی داره از ته دلش گریه میکنه و هق هق داره فقط بشینی نیگاش کنی. همه اینا خودخواهی محضه... ...
18 شهريور 1392

Amante

به گفته همون نفر اولین ها داره رقم میخوره کم کم: اولین استرس و هیجان دو نفره اولین باغ اناری که رو دست من حک شده اولین ....من در کنار او:D:D . . . +اسم را تغییر دادیم به Amante ++یه ضرب المثل جدید هست که میگه اگه پشت گوشتو دیدی...:D:D +++میدونی دلم واسه کی تنگ شده؟!فقط نمیدونم صدرا یا سما:*:*
8 مرداد 1392

لحظات قبل از...

:)) کمتر از یه ساعت دیگه باید برم آرایشگاه!!دارم به قیافه چند ساعت دیگه فک میکنم عجب چیزی خواهم شد:D(اعتماد به نفس که نیست ماشالام باشه) کم کم دارم میشم عروس خانوم،عروس آقای علوی راد،عروس میثمم اونم میشه آقا داماد،داماد خونواده ذوالعلی،داماد منصوره استرس دارم یه کمی،اما وقتی به این فک میکنم که همه اینا واسه کسیه که رسیدنم بهش برام آرزو بود آروم میشم،آروم آروم... دیگه چیزی مهم نیست برام فقط این تویی که برام مهمی!به خاطر نگه داشتن و آروم بودن تو هر کاری میکنم هر کاری :*:* ...
1 مرداد 1392

لباااااااسم:))

لباس عروس... یعنی لباسی رو انتخاب کردم که خودم وقتی خودمو تو آینه دیدم عاشق خودم شدم،دیگران دیگه هیچ:D تو رو نمیدونم چه حس و حالی پیدا میکنی وقتی منو ببینی:D خیلی خوشحالم بی حد و حصر،باورم نمیشه که فردا شب این موقع من تو بغل توام... من تو بغل کسی ام که 6 ماه آرزو و رویای در آغوش کشیدنش رو داشتم... قراره تو آغوش کسی باشم که شبهای تنهاییم رو تنها و تنها با او سرمیکردم... تو آغوش کسی که دیگه هیچ فاصله ای بینمون نخواهد بود و بتونم گرمای تنش رو حس کنم...   +ببخش منو که تنها کار و هنری که بلدم ناراحت کردن توئه:(( ...
1 مرداد 1392

بستنی دو نفره:D

:D اون قدیم قدیما همه رو با پشمک....جدیدا پشمکا تبدیل شده به بستنی:)) اولین شب پنجشنبه دونفرمون مبارکمون باشه الهی:)) اخه ادم عاقل یه پله ای میذارن که حاج خانووووم بتونه با خیال راحت و آسوده به کارش برسه:D خوب از خودت ایثار نشون دادی:*:* چقدر غر زد،اه اه :(( ...
28 تير 1392

هیچ وقت،هیچ کس،هیچ جا

اصلا باورم نمیشه که همه چی تموم شد  باورم نمیشه که من بله رو به راحتی به میثم تو حرم امام رضا گفتم ممنونم میثم جون به خاطر اینکه خواستمو برآورده کردی. باورم نمیشه که من و تو به راحتی میتونیم به هم نگاه کنیم،لبخند بزنیم،دست همدیگرو بگیریم و... باورم نمیشه من دیگه واسه خودم مردی دارم که میتونم به بازوهای مردونش تکیه کنم و بگم:تو مرد منی باورم نمیشه که تا یه هفته دیگه اسم من میره تو شناسنامت و به قول مامان جون میشم:منصوره علوی:)) باورم نمیشه که دارم بهترین روزای عمرم رو سپری میکنم روزایی که میدونم سختی زیادی پیش رو دارم ولی مطمئنم که تحمل میکنم. پنج شنبه قبل از حرکت یه جور استرس خاصی داشتم یه جور استرس از همسفری شدن با کسایی که ...
24 تير 1392

شیرین روز دیدار:))

شبش که ساعت 1 بخوابی ولی به خاطر روز شیرینی که پیش رو داری صبح تنها با یه صدا ازخواب پا شی،صبحونه حاضر کنی و بیاری همه بخورن اونوقت مامانت برگرده بگه ای کاش هر روز میرفتی آزمایش:D بعد از اون حاضر بشی و منتظر یآر:)) آخه گل پسر مگه نگفتیم شناسنامه+عکس!!!اگه نمیرسیدیم به آزمایش من میدونستم با اون آدرس دادن منصور:D حداقل یه دونه عکس میدادی به ما یادگاری:((نامرد:( معتاد نبودی؟؟!!ولی من که میدونم تو معتاد بودی و این آزمایشا نتونستن بفهمن،منم معتادم،معتاد توام:*:* من که هیچی نگفتم ولی بدترین قسمتش اون مشاوره بود اخه مگه چیز جدیدی هم گفت؟!همش تکراری:| البته این سواله که چرا شما دیرتر اومدید؟؟!! (از همه دومادا هم سرتر بودی:*) یادت باشه که اول...
16 تير 1392

:)))

کم کم داره همه چی تموم میشه ها ، همه اون روزای سختی که پشت سر نهادیم------>پـــــــــــَـــــــــر جامون که بین جاری های گرامی بسیار عالی بود تازشم به قول بزرگتره جای دو تا دیگه خالیه:D یعنی این رو ، رو برم!!ماشالله ماشالله!از عروس خانوم خداحافظی کردین حالا؟:D یادم رفت بگم شرط ضمن عقد رو:D:D ولی بگم که دیشب کلا خندیدیا چشم منو دور دیده بودی!!حالا بعدا حسابتا میرسم.داماد باید سکه و سنگین باشه:D
16 تير 1392