الو...سلام بابایی:(:(
کی بشه هفته دیگه بشه اونم این موقع،رسیدیم مشهد،حرمم رو هم رفتیم:):) آخ که خیلی خوشحالم و یه حال خاصی دارم:))
تازگیا کوچکترین و بی تفاوت ترین جمله ها درونم رو آتش میزنه و اونوقته که میخوام بلند بلند گریه کنم:(((
مثلا امروز تو اتوبوس یکی از بچه ها داشت میگفت : بابام سر کلاس بهم زنگ زده اما من نتونستم بهش جواب بدم
و میگفت چرا دوباره زنگ نمیزنه:|:|
یه لحظه دلم آتیش گرفت یااااادم نیست به خدا آخرین باری که بابام بهم زنگ زد و باهاش حرف زدم کی بود:(:(
شاید 6 یا 7 سال پیش ، دوران راهنمایی:((
پارسالم که مامانم زنگ میزد و گوشی رو میداد دست بابام ، پشت تلفن حرف نمیزد...
الان میخوام گوشیم زنگ بخوره و اسم بابام بیاد رو گوشیم و منم جواب بدم بگم:سلام بابا جون:(:(
اما الان که میبینم اسم بابام تو گوشیم :
الان 6 سالی میشه که نیست:|
الان 6 سالی میشه که زنگی بهم نزده:|
الان 6 سالی میشه که اسمش به اسم داداشم تغییر پیدا کرده:|