زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

شیرین روز دیدار:))

1392/4/16 17:17
نویسنده : miss.azar
50 بازدید
اشتراک گذاری
شبش که ساعت 1 بخوابی ولی به خاطر روز شیرینی که پیش رو داری صبح تنها با یه صدا ازخواب پا شی،صبحونه حاضر کنی و بیاری همه بخورن اونوقت مامانت برگرده بگه ای کاش هر روز میرفتی آزمایش:D

بعد از اون حاضر بشی و منتظر یآر:))



آخه گل پسر مگه نگفتیم شناسنامه+عکس!!!اگه نمیرسیدیم به آزمایش من میدونستم با اون آدرس دادن منصور:D

حداقل یه دونه عکس میدادی به ما یادگاری:((نامرد:(

معتاد نبودی؟؟!!ولی من که میدونم تو معتاد بودی و این آزمایشا نتونستن بفهمن،منم معتادم،معتاد توام:*:*

من که هیچی نگفتم ولی بدترین قسمتش اون مشاوره بود اخه مگه چیز جدیدی هم گفت؟!همش تکراری:| البته این سواله که چرا شما دیرتر اومدید؟؟!! (از همه دومادا هم سرتر بودی:*)

یادت باشه که اول از هر چیزی عکسا رو بفرستی اون عکسایی از من و پارچ:D آب هویج بستنیم گرفتی!!خداییش زیاد بود من نمیتونستم بخورم تازه به غیر منصور روم نمیشد به تو تعارف کنم بخوری:D

وقتی دوباره برگشتیم آزمایشگاه آبجیت گفت:استرس نداری؟! ته دلم استرس بودا ولی گفتم نه:))!!شماها که رفتین به جای آب خوردن شنا کنید وقتی داشتیم میرفتیم آبجیت فهمیده بود استرس دارم یعنی تا برگه رو دیدم نزدیک بود قلبم وایسه ها که مَرده گفت برین مهر کنید برین محضر:)) خداییش دنیا رو بهم دادن تو اون لحظه:))

خدا جون عاشقتم

تو هم معلوم بود خوشحالی که حاضر شدی این همه خرج بذاری رو دستت:D ولی جوجه خوبی بودا:D

نتیجه گیری:

1.هنوز آنچنان توانایی بلند کردن قابلمه برنج رو برای 3 خواهرشوهر و 4برادرشوهر ندارم.

2.توانایی خوردن آب هویج با نی رو ندارم.

3.توانایی ریختن غذا تو ظرف رو ندارم

پس با این تفاسیر من توانایی ازدواج رو هم ندارم،پشیمون شدم آقا:D

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)