زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

دانشگاه... ساعت...باغ...

1390/6/14 13:40
نویسنده : miss.azar
37 بازدید
اشتراک گذاری
سلام به خودم و همه دوستان...  Na-na-na-na

ديگه زياد به فكر نتايج دانشگاه نيستم انگار برام عادي شده اما از يه چيزي خيلي مي ترسم اينكه يه جاي  

دور (مثلا اهواز) قبول بشم اون وقته كه بايد بشينم زار بزنم به حال خودم. نتايج دانشكاه آزاد هنوز

نيومده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چند تا از دوستام آزاد دادند شايد برن شايد هم نرن.........آقا ديشب اومده ميگه آزاد

 امتحان دادي؟؟؟؟؟ گفتم مگه نميدوني برا خوندن پزشكي آزاد باید ميليونر باشي؟ ؟؟ميگه نميشه سال

ديگه امتحان بدي؟ ميگم چرا ميشه به شرط اينكه ديوونه باشم...

 

امروز صبح همراه يكي از دوستان رفتم شهر گردي ...Smileده بار تموم اين خيابونا رو بالا وپايين كردم واسه

كوتاه كردن بند ساعتم آخر هم يه نقره فروش این کارو انجام داد.... ميگم آقا ما هر جا رفتيم ميگفتن وسيله

لازم رو نداريم بنده خدا گفت همشون بهونه ميارن چون ساعت رو از اونا نخریدی ....Perturbed گفتم دستشون درد

 نكنه كه اينقدر كار مردم رو راه ميندازن و به فكر مردم هستن خداي نكرده يه دفعه خسته نشن.... نقره

فروشه فقط خنديد و هر چه اصرار كردم پولي نگرفت.

 بعد از ظهر رفتيم باغ. فكر كنم شش ماهي ميشد نرفته بودم شايد هم بيشتر.... خيلي سبز بود ....تنها

 جايي كه من خيلي دوستش داشتم سايه درخت هلو بود ... واي كه اين ميوه ها چه بوي خوبي

دارن....واقعا لذت ميبرم دلم.

 برا تك تك لحظات مدرسه يه ذره شده مخصوصا دبير زبانمون آقاي اكبري ....

خدا جون خودت به همه كنكوريا كمك كن تا جلوي اطرافيانشون رو سفيد بشن .... آمين.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)