زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

ما پانزده نفر بوديم

1390/6/9 16:13
نویسنده : miss.azar
47 بازدید
اشتراک گذاری
پانزده نفر بوديم كه دبيرستانمان تمام نشده رفتيم جبهه.با هم دوست هم محلي و هم هياتي بوديم.برعكس الان جثه ام از همه شان بزرگ تر بود ولي از نظر سني كوچك ترينشان بودم.هم قسم شده بوديم كه تا شهيد نشديم از خط برنگرديم.

چند ماه اول در هر عملياتي شركت مي كرديم و هر پانزده نفرمان صحيح و سالم بر مي گشتيم حتي كوچك ترين خراشي هم بر نمي داشتيم . رويمان نمي شد سرمان را بالا بگيريم تا اين كه طلسم شكسته شد و يكي مان شهيد شد.همه خوشحال و سر حال بوديم و منتظر رفتن.عمليات بعدي سه نفر ديگرمان هم رفتند پيش خود خدا.

توي صف حركت مي كرديم كه پلاكم افتاد . خم شدم كه برش دارم تير خورد وسط پيشاني دوستم. او هم رفت.انگار پنج قل خوانده باشند برايم.تير مي چرخيد و مي چرخيد و به جاي اينكه بخورد به من مي خورد به بغل دستي ام.

نه نفرمان مانده بوديم . چهار تايمان نشسته بوديم توي سنگر و بازي مي كرديم . وسط بازي رفتم براي قضاي حاجت كه حمله هوايي شد. بيرون كه آمدم سنگر دود شده بود و رفته بود هوا.

كربلاي يك دو سه چهار پنج هم آمد ودر هر كدام از عمليات ها يكي شان رفت پيش خدا. جز من كه كوچكتر از همه بودم. همه رفته بودند و ديگر نوبت من بود. منتظر كربلاي شش بودم كه ديگر نيامد.اسم عمليات ها عوض شد و من ماندم و حوضم.

اواخر جنگ بود مه اسير شدم. خوشحال بودم كه هنوز راه فراري هست. بعضي از هم بند هايم شهيد شدند . كلي شكنجه ام كردند ولي چون جثه ام درشت بودو بنيه ام قوي زود خوب مي شدم. هر كاري كردند نمردم.

بالاخره آزاد شدم و برگشتم خانه. نه موشكي آمد و نه خمپاره و نه تيري. ديگر نااميد شده بودم كه سرفه ها شروع شد . بدنم تحليل رفت. افتادم به شيمي درماني. حالا هم نشسته ام روي تخت بيمارستان . موهايم ريخته است هر ده دقيقه يك بار سرفه ميكنم. دكتر ها گفته اند سرطان خون دارم وتا سه چهار ماه ديگه رفتني ام. خوشحالم.

تلويزيون دارد تبليغ شامپو نشان مي دهد . دست مي كشم به سرم و مي خندم . اخبار علمي فرهنگي شروع مي شود.مي خواهم خاموش منم كه ميگويد: " با توانمندي متخصصين جوان و محققان برومند اين مرز و بوم داروي سرطان خون كشف شد. مسئول پروژه اين دارو گفته است...."

تلويزيون را خاموش مي كنم . شايد تركشي تيري خمپاره اي چيزي....

"به نقل از نشريه امتداد"

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)