زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

سفر مکه من...

1391/6/22 23:55
نویسنده : miss.azar
35 بازدید
اشتراک گذاری
سلام به دوستای گل خودمقلب

همگی خوبین دیگه...؟؟؟!!! مامانم چند روزی میشه که از کربلا برگشته و سرمان شلوغ میباشد از خود راضیمنم دوست داشتم که همراش برم ولی خوب نشد دیگه. ناراحتوقتی مامانم از خاطرات اونجا تعریف میکنه یاد سفر مکه پارسال خودم میفتم اصلا واسه خودش یه دنیای دیگه ای بود. هر لحظه لحظه واسه خودش یه مزه دیگه ای داشت من از بچگی به مسافرت تنهایی و با دوستام عادت کرده بوووووودم ولی اون یه چیز دیگه ای بود.

یادمه وقتی میخواستم از دامنه کوه غار حرا بالا برم یک سوم راه رو نرفته بودم که دیگه نفس نداشتم و میگفتم خدایاااااا نمیتونم بیام ولی به لطف یکی از دوستام رسیدم بالا.2500 تا پله شوخی نیستا.خنثی

من دلم باز اونجا رو میخواد. ناراحت

من دلم اون لحظه ای که چشم افتاد به خونه خدا رو میخوادناراحت

من دلم زمین داغی که کنار قبرستان بقیع می ایستادیم و نمیتونستیم پاهامون رو باز کنیم رو میخوادناراحت

من دلم خیره شدن به باز شدن چترای مسجدالنبی رو میخوادناراحت

من دلم چشمای پسرکی که تو مسجد شیعیان به ما خیره شد رو میخوامناراحت

من دلم زمین های خنک مسجدالنبی رو میخوادناراحت

من دلم طواف خونه خدا رو میخوادناراحت

من دلم سعی صفا و مروه رو میخوادناراحت

من دلم...ناراحتگریهگریه

میبینین دلم چه چیزایی میخواد؟؟!! 

شاید شروع کردم به نوشتن خاطرات سفرم به امید اینکه دوباره برم ولی بازم تنهایی

           ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن:وقتی شروع کردم به نوشتن هدفم یه چیز دیگه بود ولی نشد که بنویسم و این شد.

پ.ن:نتیجه های کنکور اومد و داداش ما تبریز قبولید. دعای مامانم مستجاب شد یکی اینور کشور و یکی اونور.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)