زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

دنیای این روزای من

1390/12/13 23:39
نویسنده : miss.azar
21 بازدید
اشتراک گذاری
میگم خسته شدم. میگن واسه چی؟ مگه نمیخواستی  درس بخونی و به جایی برسی...

یادمه همیشه تو انشاهای دبستانم درباره اینکه میخواستی چیکاره شوی همیشه مینوشتم متخصص

قلب. وقتی رفتم راهنمایی سطح توقعم انگار اومد پایین. مینوشتم معلمی شغل انبیاست و مثلا

میخواستم معلم بشم اما وقتی رفتم دبیرستان و رسیدم به انتخاب رشته دو دل شدم...

اصلا انگار دیگه آینده ای برام وجود نداشت از سر ناچاری رفتم تجربی. حالا موندم فقط من اینجوری بودم

 اما میبینم نه...همه بودن ...همه وقتی دبستان بودیم میخواستیم خلبان, مهندس, پلیس و و و و....

 بشیم .اما فقط تعداد اندکی باقی موندن. آخه چرا؟مشکل از موضوع انشا بود یا از رویا پردازیهای کودکا

نه ما و یا شاید نه...چطوره این رویا واسه بقیه به واقعیت تبدیل شد اما واسه ما یه خیال و یه خواب و رویا

 باقی موند...آره واسه چی؟؟؟

میگم اصلا شاید مشکل ازیه چیز دیگه باشه؟؟؟

نظر تو چیه؟؟؟ میگی مشکل از چیه؟؟؟از تستای هوش و به اصطلاح آی کیو....شاید اونا دروغه و همه به

یه اندازه استعداد ندارن ...

اصلا به نظر من اون جمله ای هم که میگه موفقیت ۹۹ درصد تلاش و ۱ درصد استعداده هم غلطه.آخه اگه

 اینجوری بود که منم تلاشم رو کردم و پس چرا؟؟؟؟؟

دیدین بعضی ها تا کم میارن تقصیر رو میندازن گردن قسمت و تقدیر.وای از دست این آدما.همیشه دنبال اینند تا

کوتاهی خودشون رو صلاح و مصلحت خداوند بدونن .آخه چرا الکی این حرف ها رو میزنن چرا........

پی نوشت 1: دیروز رفتم نمایشگاه کتاب... خیلی خسته شدم ولی بد نبودش فقط یه کتاب در مورد دکتر حسابی خریدم(استاد عشق)

پی نوشت 2:همه مطالب بالا تنها احساسم و تراوشات ذهنم بود.


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)