زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

نوروز 95 مبارک!!

1395/1/10 21:04
نویسنده : miss.azar
187 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزیزتر از جونم عیدت مبارک.

امسال اولین عید نوروزی هستش که در کنار ما هستی البته پارسال هم بودی ولی امسال حضور کاملا فیزیکی داری!

مامان برای اولین عیدت خیلی برنامه ها داشت ولی همش خراب شد اونم به خاطر اینکه عشق مامان زینب مامان درست روز 29 اسفند تب کرد و چون آبریزش هم داشتی بردمت دکتر.درمانگاه تخصصی کلا تعطیل بود برا همین رفتیم دکتر عمومی!نه گلوت عفونت داشت نه گوشت فقط یه سری قطره سدیم کلراید و بتامتازون و شربت دیفن هیدرامین گرفتیم و اومدیم ولی تب شما قطع شدنی نبود.با قطره استامینوفن هم پایین نیومد و من مجبور شدم برات شیاف بذارم.قرار بود شب رو بریم خونه خودمون و من کلی برنامه ریخته بودم برا سفره هفت سین و ... ولی وقتی دیدم تا شب تبت پایین نیومد موندیم خونه مامان فاطمه!تا صبح کنارت بیدار بودم و مرتب با دستمال نم دست و پا و صورتت رو خنک نگه میداشتم حدودای 6 صبح خوابیدم و بابایی منو ساعت هفت و نیم از خواب بیدار کرد و دیگه نشد یه سفره هفت سین درست و حسابی بندازیم. مسافرت اول عیدمون رو کنسل کردیم تا شما بهتر بشی. تا چهار روز اول عید تب داشتی تا اینکه خودم شک کردم به عفونت ادراری!ازت ازمایش گرفتم و معلوم شد بله خانوم گل مامان عفونت ادراری شدید داره،خیلی ناراحت شدم و خیلی ترسیدم چون احتمال آسیب به کلیه ها وجود داشت ولی چون هنوز همه جا تعطیل بود و دکتری نبود و از اونور دفترچه شما برگه نداشت با سفکسیم شروع کردیم و بعدش آمپول جنتامایسین برات دو روز زدیم.وسطای عید هم با خونواده بابایی یه سر رفتیم پارک غدیر یزد مهمون عمه بتول بودیم.خدا رو شکر اونروز حالت خوب بود ولی فقط نتونستی درست و حسابی بخوابی گلم.

مسافرتمون رو انداختیم دهم عید!ولی از شب قبلش شما باز تب کردی،منم دیگه به مهدیه و امیرحسین گفتم ما نمیایم و خودشون برن که اونا هم نرفتن.خدا رو شکر تبت یه روزه قطع شد.

فرشته زندگی من:میخواستم امسال بهترین عید رو برات رقم بزنم ولی خوب انگار قسمت نبود و جور نشد. الان دوره درمان تموم شده و باید یه هفته دیگه آزمایش بدی که ان شالله حالت خوب خوب خوب شده باشه.

این عکس ها هم اولین عکس های سال 95 توئه که بابا جون ازت تو امامزاده گرفتن وقتی رفته بودیم سر خاک آقا جون:

(اولین شیطونیای دختری در سال 95)

 

و اما میخوام از شیرین کاری هات بگم:

منتظری یکی خوابیده باشه تا بدوی و بری سمتش و دست بگیری بهش و وایسی.

کلماتی که میگی "دده" هستش و دیروز یعنی 8 ماهگی تمام کلمه "اده" رو هم بهش اضافه کردی.

یه وقتایی انگار به قول مهدیه تیک داشته باشی سرتو یهو تکون میدی.

اون جیغ زدنا و داد زدنا و خنده های مهربونت هم سرجاشه.

یاد گرفتی زبون در بیاری امان از دست مهدیه!!

الان دیگه همه اطرافیانت رو خوب میشناسی،من و بابایی،مامان فاطمه ،مامان رباب و دایی ها و بقیه رو خوب میشناسی. وقتی داری گریه میکنی و بهونه میاری تا یکی بلندت میکنه همون لحظه آروم میشی و از اون بالا یه لبخندی میزنی که یعنی آره من میخواستم پاشم.

چهار دست و پا رفتنت هم خوب الان عالی شده،کوچکترین چیزی رو ببینی میری به سمتش،از چهارچوبای در میتونی رد بشی و حدود یه هفته پیش وقتی خونه خودمون بودیم خودت از اون ارتفاع بین هال و آشپزخونه اومدی تو.تقریبا یه ارتفاع 15 سانتی هستش که من فک نمیکردم بتونی رد بشی.دیروز هم خونه زندایی جون همین کارو کردی!

امسال اولین سالی بود که عیدی میگرفتی که خوب من انتظار بیشتری داشتم ولی اوضاع اقتصادی اجازه نمیده!!با عیدی هایی که بهت دادن میخام برات یه ربع سکه بگیرم و برات یادگاری نگه دارم.ان شالله سالای دیگه عیدیای بیشتر میگیری دخترم:*:*:*

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)