زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

دلتنگتم...

نمیدونم چی شده...:( ببخش عزیزم،ببخش... نمیدونم چی شده که دو شب نبودم پیشت و زودتر از تو خوابیدم:(( +دیروز تو دانشکده یکی ازم پرسید:اومدی اینجا دلت واسه شوهرت تنگ نمیشه؟بهش گفتم:نه... ولی فقط خودت میدونی که دلم پر میکشه برای لحظه بوسیدنت،برای در آغوش کشیدنت... میثمم:دلتنگتم دلتنگ... :*:* ...
11 مهر 1392

سورپرایز

کاش الان سه شنبه بود... دلم میخواد الان یه چند روز پیش بود و من یهویی میفهمیدم که دانشکده فردا(چهارشنبه) تعطیله و اونوقت با خودم کلنجار میرفتم که بیام یا نه... یهویی تصمیم بگیرم و وقتی به خودم بیام ببینم که اتوبوسم و خیره شدم به جاده... دارم کیلومترها رو تا اردکان میشمارم 105 75 55 35 15 .... دیگه تحمل نداشتم میخواستم زودتر برسم و خودمو بندازم تو بغلت... وقتی زنگ خونتون رو زدم و صداتو از پشت آیفون شنیدم دیگه حال خودمو نمیدونستم،تو حال خودم نبودم،تا اومدی درو باز کردی، جا خورده بودی و من اون لحظه حس کردم خوشبخت ترین ِ روی زمینم،توی آغوشت خوشبخت ترینم:)) +حاضر نیستم اون لحظه رو با تموم دنیا عوض کنم:*:* ...
6 مهر 1392

بهار عاشق شده من...

هر شب یاد یه خاطره از خودمون میفتم... اونم همه اون خاطراتی که یهو میان تو ذهنم و تمام هوش و حواسم رو میبرن اونوقته که هر چی صدام بزنن یا نیگام کنن هیچی نمیفهمم. امشب وقتی بهم گفتی عشق پاییزی من،منصوره پاییزی ام دلم لرزید باز درست مثل همون روزی که توی پارک با لرزش دلم بهت گفتم:نه! و این تو بودی که لرزش دلم رو حس کردی و نذاشتی تنها بمونم... یه دنیااااااااا ممنونم ازت! بهار عاشق شده من:*:* ...
31 شهريور 1392

[عنوان ندارد]

مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است وقتی دلم میگیره اولین چیزی که یادم میاد اون بعدازظهریه که من حرف خوابگاهو وسط کشیدم و یهو چشای تو پره اشک شد یاورت میشه اون موقع نمیدونستم چه جوری آرومت کنم چون خودمم آروم نبودم
30 شهريور 1392

سومین شب:((

خنده هات:))... تنها دلخوشی الانم اینه که حداقل لپ تاپت دست منه و میتونم عکس و فیلماتو ببینم هی نگاه کنم به لبخندات و منم همرات بخندم حتی اگه خنده تو عکس و فیلمت به خاطر من نبوده اما دوووووست دارم... +کم کم داره سخت میشه این دوری برام:((ولی قول دادم به خودم،به بابام و مهمتر از همه به تو ++شب سومیه که دور از آغوش توام و تا به حال سه شب جدایی نداشتیم و نتونستیم داشته باشیم... ...
30 شهريور 1392

[عنوان ندارد]

مطلب بصورت موقت و بدون نمایش در وبلاگ ثبت شده است هر چی دارم فکر میکنم یادم نمیاد که من بیشتر از یه شب ازت دور بودم ولی امشب دومین شبیه که من کنارت نیستم و این داره آزارم میده
29 شهريور 1392

اولین شب جدایی:((

امشب اولین شبیه که به مدت طولانی شاید 2 هفته ازت دورم:(( الان از خستگی راه و رانندگی تو خوابیدی ولی من تو فکر چه جوری خواب کردن خودمم بدون آغوش گرم تو... میخوام اون شال سورمه ایه رو بیارم کنار خودم تا آروم بشم و بتونم کم کم بخوابم... +از ماهم دور شدم اما ماه کامل تو آسمونه:)) ...
28 شهريور 1392

خودخواهی

خودخواهی... خودخواهی اینه که وقتی داری باهاش حرف میزنی یهو میبینی که با خیال راحت خوابیده و انگار نه انگار که تویی هم هستی. خودخواهی اینه که هر وقت دلت بخواد اون نباید بهت "نه" بگه حتی اگه ساعت شش و نیم صبح باشه. خودخواهی اینه که بدون توجه به میل و خواستش هر کاری میخوای بکنی ، شبا زودتر از اون بخوابی و برات مهم نباشه اون چه جوری خوابش میبره. خودخواهی اینه که وقتی داره از ته دلش گریه میکنه و هق هق داره فقط بشینی نیگاش کنی. همه اینا خودخواهی محضه... ...
18 شهريور 1392

Amante

به گفته همون نفر اولین ها داره رقم میخوره کم کم: اولین استرس و هیجان دو نفره اولین باغ اناری که رو دست من حک شده اولین ....من در کنار او:D:D . . . +اسم را تغییر دادیم به Amante ++یه ضرب المثل جدید هست که میگه اگه پشت گوشتو دیدی...:D:D +++میدونی دلم واسه کی تنگ شده؟!فقط نمیدونم صدرا یا سما:*:*
8 مرداد 1392