زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

شبی ناتمام...

پست قبلی هول هولکی بود بسیاااااااار!! ولی هیجان اساسی مال بعدش بود:d دیدی یادم رفت صدا ضبط کنم از بس هولم کردین،،از دست تو!!!بد بد بد:D حدیث جون دایی جون هم نذاشت بفهمیم چی شد؟چی گفتیم؟چی شنیدید؟که البته شما گوشاتون نمیشنید:D ولی لذتی که در این حرفا بود در اون حرفا نبود:D
6 تير 1392

دِل کَندن

دیشب  گفت:تو واقعا میخوای؟ گفتم:آره گفت:نمیدونی دل کندن چه سخته؟ گفتم:چی؟ گفت:نمیدونی دل کندن از خواهر چه سخته هیچی نگفتم دیگه... ...
4 تير 1392

ویتامین3

شبکه 3،ویتامین3،C،ث فرقی ندارن با هم! ! یه تصمیم مهم امروز: خدا یکی،یار یکی،سکه یکی! ولی میدونم مرد عملِ این تصمیم نیستم:D هِی که نشد اِمروز... ...
3 تير 1392

دِل بهـ دِل

حرفایی که دیروز سعیده زد رو یادم نمیره،میگفت دقیقا یه ماه قبل از این ماجرا یه حس عجیبی بهم اطمینان میداد که حتما بهم میگه الان که دارم گذشتم رو مرور میکنم میبینم آره دقیقا منم مطمئن بودم که با اطمینان میگفتم: دل به دل راه داره +بعدها تو گفتی دل به دل بزرگراهه نه راه... ...
2 تير 1392

مولایَم...

که دنیا به خسران عقبی نیرزد  به دوری ز اولاد زهرا نیرزد  +مبارک باشه آمدنت و حضورت و به امید ظهورت
2 تير 1392

I CAN

صبورانه در انتظار زمان بمان. زمان   زمان   زمان +از خودم مطمئنم که میتوانم! ++ دلتنگتم. ...
1 تير 1392

تو هم...

تو هم... تو هم نتونستی برسی،تو هم شدی عین بقیه! ته دلم از اولش هم میلرزید ولی فک نمیکردم اینجوری بشه و نتونم. گفتم تو تنها چیزی بودی که من نتونستم به دستت بیارم  و تنها چیز هم باقی خواهی ماند. ...
30 خرداد 1392

نبودِمن...

+دلم واسَت تنگیده بود وبلاگ جونی:)) ++میدونی خیلی از چیزا رو ننوشتم برات،تابستون امسال یه تصمیمای توپی دارم اگه بشه. +++از خیلی چیزا یکسال گذشت،از رفتن تو،از اولین دیدار،از... دارم مُرورِت میکنم،کم کم
23 خرداد 1392